سلام دوستان
این مطلب از وبلاگ یک دوست خوب و جدیده که عینا براتون نمایشش می دهم ...
برای من که خیلی جالب بود امیدوارم شما هم بپسندید....
راستی یادتون نره سری به این وبلاگ هم بزنید.....
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد.
پس آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است.
اما نمیدانم چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز
بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را
به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزهگر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز که ترسیده بود گفت:
دوست دارید پاسخ را بخوانید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس روی ادامه مطلب کلیک کنید.......
وااااااااااااااااااااااااای خدای من خیلی جالب بود
جدن لذت بردم مریم جون
آره متاسفانه من گاهی به شاخه زیر پام میچسبم محححححححححکم
شرایط زندگی انقد سخت شده که به آدما جرات ریسک های بزرگ رو نمیده ولی از طرفی تا ریسک های بزرگ نکنیم پیشرفت های بزرگ هم نمی کنیم
بهر حال ممنونم ازت که با ما هم درمیون گذاشتی این مطلب زیبارو
سلام مریم جون خواهش دارم دوست نازنینم