سلام دوستان
این داستانک از وبلاگ"کلاس عاطفه ها" با نشر شده است.
اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون
رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و به سمت
باتلاق دوید.آنجا، پسر وحشت زده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد می زد و
کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگتدریجی و وحشتناک نجات داد.روز بعد،
یک کالسکه تجملاتی در حیاط کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون
آمد و گفت پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد.
حالا ادامه مطلب را کلیک بفرمایید.......
نجیب زاده گفت: می خواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید.
کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد.
در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید: این پسر شماست؟
کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات
خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین”
و کشاورز قبول کرد.بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد
و در سراسر جهان بهالکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد.
سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنی سیلین.
اسم پسر نجیب زاده چه بود؟ وینستون چرچیل
یادتون نره نظرهاتون را برام بفرستید.....
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا



عجب دنیای عجیبیییییییییییییییییییییییییییییییییی
جالب بود...
عشقبازی به همین آسانیست
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوش
کار همواره باران با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو
برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانیست
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل آرام و تسلا
و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانیست
که دلی را بخری بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانیست
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هر که با پوزش و پیغامی با رهگذری
هر که با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظه کار
عرضه سالم کالایی ارزان به همه
لقمه نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
ممنونم آفتاب جون
سلام خیلی قشنگ بود فقط میشه لطف کنید و بگین چطور میتونم این مطلبو برای کسی بفرستم؟؟؟؟؟؟؟
سلام با استفاده از پنجره معرفی این صفحه به یک دوست در سمت چپ کادر وبلاگ
خیلیییی جالب بود مرسی
سلام مریم جان؛ من عاشم اسم مریم آخرم اسم دخترمم میزارم مریم اسم عزیز ترین کسم؛ مادرم مریمه؛ کلا وب خوبیه ولی حیف به درد من نمیخوره میزارم مادرم بیاد ببینیه میگم تبلیغات میگیری آیا ؟؟ یا تبادل لینک و بنر ؟؟؟
سلام مریم جان؛ من عاشم اسم مریم آخرم اسم دخترمم میزارم مریم اسم عزیز ترین کسم؛ مادرم مریمه؛ کلا وب خوبیه ولی حیف به درد من نمیخوره میزارم مادرم بیاد ببینیه میگم تبلیغات میگیری آیا ؟؟ یا تبادل لینک و بنر ؟؟؟
سلام چه خوب پس باید به فکر آقایون بازدید کننده وب هم باشم
عالیییییییییییییییییییییی بود
عالی و آموزنده بود .مرررررررررسسسسسسسسسییییییی