روزگارنو

روزگارنو

ازهمه چیز ؛از همه جا؛در اینجا...................
روزگارنو

روزگارنو

ازهمه چیز ؛از همه جا؛در اینجا...................

اتفاقات چه خوب و چه بد ...........

سلام دوستان

داستانها در آموزش نقش بسیار زیادی دارند و بخصوص داستانهایی که بار اخلاقی و آموزشی آنها در خود داستان به نوعی بازگو و تجزیه و تحلیل میشه .....


امروز "راضیه جون" دوست خوب و مهربانم یک داستان عالی از شیوانا برام ایمیل کرده که خیلی زیبا و تاثیر گذاره برای همین برای شما نقلش می کنم .....


از دستش ندید.....



شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر یک از اعضاى گروه اسم حیوانى را درست کردند و با صداى بلند این اسامى ناشایست را تکرار کردند. شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت.


ادامه داستان را در ادامه مطلب بخوانید

 


وقتى شبانگاه گروه به آنسوى کوهستان رسیدند و در معبد شروع به استراحت نمودند
. شیوانا در جمع شاگردان سوالى مطرح کرد و از آنها خواست تا اثر گذارترین خاطره این سفر یک روزه را براى جمع بازگو کنند. تقریبا تمام اعضاى گروه مسخره کردن صبحگاهى جوانان کنار جاده را به شکلى بازگو کردند و در پایان خاطره از این عده به صورت جوانان خام و ساده لوح یاد کردند.
شیوانا تبسمى کرد و گفت: شما همگى متفق القول خاطره این جوانان را از صبح با خود حمل کردید و در تمام مسیر با این اندیشه کلنجار رفتید که چرا در آن لحظه واکنش مناسبى از خود ارائه ندادید!؟ شما همگى از این جوانان با صفت ساده لوح و خام یاد کردید اما از این نکته کلیدى غافل بودید که همین افراد ساده لوح و بى‌ارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتى همین الآن هم بخش اعظم فکر و خیال شما را اشغال کردند.
اگر حیوانى که وسایل ما را حمل مى‌کرد توسط افسارى که به گردنش انداخته شده بود طول مسیر را با ما همراهى کرد. آن جوانان با یک ریسمان نامریى که خود سازنده آن بودید این کار را کردند. در تمام طول مسیر بارها و بارها خاطره صبح و تک تک جملات را مرور کردید و آن صحنه‌ها را براى خود بارها در ذهن خویش تکرار کردید.
شما با ریسمان نامریى که دیده نمى‌شود ولى وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و کلمات آن جوانان بازى خورده‌اید. و آنقدر اسیر این بازى بوده‌اید که هدف اصلى از این سفر معرفتى را از یاد برده‌اید. من به جرات مى‌توانم بگویم که آن جوانان از شما قوى‌تر بوده‌اند چرا که با یک ادا و اطوار ساده همه شما را تحت کنترل خود قرار داده‌اند و مادامى که شما خاطره صبح را در ذهن خود یدک بکشید هرگز نمى‌توانید ادعاى آزادى و استقلال فکرى داشته باشید و در نتیجه خود را شایسته نور معرفت بدانید. یاد بگیرید که در زندگى همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها کنید و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بیندیشید. اگر غیر از این عمل کنید، به مرور زمان حجم خاطراتى که با خود یدک می‌کشید آنقدر زیاد می‌شود که دیگر حتى فرصت یک لحظه تماشاى دنیا را نیز از دست خواهید داد.


موفق وپیروز باشید


نظرات 6 + ارسال نظر
پسر جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:29 ب.ظ http://iamman.blogfa.com

در دنیایکه دروغ و ریا ،سکه بازار است
گفتن حقیقت یعنی دروغ
نیاز می شود هوس،حتی اگر صادقانه بیان شود
و حتی اگر به ناب ترین احساس آدمی بیان شود

سلام پسر خان
هیچوقت راستی و صداقت نمی تواند سیاه و کدر شود همیشه شفافیت و نور همراه دارد باید صادقانه و رو راست برخورد کنی تا باور کنی....

شادی جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام عجب حکایت زیبایی بود !! چند بار خواندم ولی ای کاش بتونیم یک بار عمل کنیم من که تمام لحضه هام به مرور خاطرات تلخم میگذره درست میگه اینجوری هیچ لذتی از زندگی نمیبریم دعا کنیم همه بتونیم قدر لحظه هایی که خدا در اختیارمون قرار داده یدونیم
عزیزم یه سوال : من ارشیو قشنگت و مروز میکردم درایده های قلاب بافی 2 ،3 تا عروسک بافتنی یکیش پری دریایی کوچک و یکیشم پینه دوز بود از سری کتاب بافتنی خانم مستعلی من همه را دارم و خیلیییی دنبال بقیه مدلهاش گشتم ولی نیست که نیست اینا رو که دیدم کلی ذوق زده شدم میشه بگید از کجا میشه اینها را داشته باشم لطفا منو راهنمایی کنید سرت را درد اوردم شرمنده امیدوارم منظورم را رسونده باشم0

سلام شادی جون انشاالله بتونیم از داستانها تجربه لازم را بدست بیاریم.
این تصاویر را من در وبگردیهام پیدا کردم توی کتابهایی که من از خانم مستعلی دارم این مدلها نیست ولی شاید در شماره های جدید باشه
شما یک سرچ با نام نویسنده کتاب بزنید فکر می کنم می تونید جواب سوالهاتون را پیدا کنید من هم اگه چیز جدیدی بدستم رسید برات می نویسم

نرگس شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:56 ق.ظ

خیلی زیبا بود ممنونمممممم

سلام نرگس جون خواهش دارم

مریم بانو شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 ب.ظ http://mysweethome.mihanblog.com

دقیقن یه همچین اتفاقی برام افتاد روز جمعه
ما به یه جای تفریحی رفته بودیم ولی یه مشت آدم بی فرهنگ اعصابمونو بهم ریختن
طوریکه با اینکه هنوز می تونستیم بمونیم ولی زود وسایلو جمع کردیمو برگشتیم
من تا الان تنها خاطره ای ک یادم موند این بودش ک اونا مارو اذیت کردن در صورتیکه خیلی چیزای باحال و خنده دار هم اتفاق افتاد ک من یادم نبود
تو مسیر هم با همسری همش حرف این رو میزدیم که اونا چقد بی فرهنگ بودن
ولی الان ک این داستانو خوندم دیدم واقعن ارزش ناراحت شدنو نداشته

سلام مریم جون ممنون از بیان خاطره ات امیدوارم همیشه درگیر اتفاقات خوب و خوش باشی

نازدونه شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:41 ب.ظ

دوست عزیز مثل همیشه عالی بود

ممنونم نازدونه جون

میترا دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:22 ب.ظ http://mitraiii.blogfa.com/

سلام عزیز
عالی بود
این دقیقا کاریه که خیلی از ماها در طول عمرمون بار ها و بار انجام میدیم
باز هم سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد